intromittingدیکشنری انگلیسی به فارسیintromitting، داخل کردن، جا دادن، منصوب کردن، دخالت کردن، در اوردن، مزاحم شدن
intromittingدیکشنری انگلیسی به فارسیintromitting، داخل کردن، جا دادن، منصوب کردن، دخالت کردن، در اوردن، مزاحم شدن