irregularدیکشنری انگلیسی به فارسیبی رویه، بی قاعده، غیر عادی، نا مرتب، خلاف قاعده، غیر معمولی، بی ترتیب
دستۀ نامنظمirregular blockواژههای مصوب فرهنگستاندستهای در ساختار شیمیایی بسپارها که بهصورت یک واحد تکرارشوندۀ ساختاری در یک توالی آرایشمند قرار ندارد
پَرگَنۀ نامنظمirregular colonyواژههای مصوب فرهنگستانپَرگَنهای که از مرکز بهصورت ناهموار گسترش یافته و لبههای نامنظم دارد
پارهبندی نامنظمirregular tessellationواژههای مصوب فرهنگستاننوعی پارهبندی که در آن هیچ محدودیتی در ترتیب قرار گرفتن چندضلعیهای متصل به رئوس وجود ندارد
irregularitiesدیکشنری انگلیسی به فارسیبی نظمی ها، بی نظمی، بی قاعدگی، یبوست، بی ترتیبی، نا منظمی، سقم