کبچ کبچلغتنامه دهخداکبچ کبچ . [ ک َک َ ] (ق مرکب ) بتفرقه . بهره بهره بتفاریق . تفاریق . (فرهنگ اسدی نخجوانی از یادداشت مؤلف ) : بجمله خواهم یکماهه بوسه از تو بتابه کبچ کبچ نخواهم که فام من توزی . رودکی .کیچ کیچ . رجوع به کیچ کیچ شود
کباءلغتنامه دهخداکباء. [ ک َ] (ع اِ) زهاب . (منتهی الارب ). || شعاع ماه که منتشر گردد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
کباءلغتنامه دهخداکباء. [ ک ِ ] (ع اِ) چوب بخور. نوعی از چوب بخور.ج ، کبی [ ک ُ با ] . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).