سنگیندیکشنری فارسی به انگلیسیgrave, heavy, labored, leaden, massive, onerous, reserved, solemn, weighty
belaboredدیکشنری انگلیسی به فارسیدلم برات تنگ شده، زخم زبان زدن، امدن و رفتن، سخت زدن، شلاق زدن، با دقت روی چیزی کار کردن