longدیکشنری انگلیسی به فارسیطولانی، اشتیاق داشتن، میل داشتن، ارزوی چیزی را داشتن، مناسب بودن، گذشته از وقت، بلند، دراز، طویل، دیر، کشیده، مدید، مفصل، متوالی، ژرف
ناوبری دوربُردlong range navigationواژههای مصوب فرهنگستانسامانۀ ناوبری با بُرد بلند که از اختلاف زمان ارسال و دریافت نشانکها/ سیگنالهای تَپی/ پالسی از دو یا چند ایستگاه ثابت استفاده میکند
بمبافکن دوربُردlong-range bomber aircraftواژههای مصوب فرهنگستانهواپیمای بمبافکنی که مجموع وزن ناخالص و محمولۀ بمب آن برای شعاع عملیاتی بیش از 4430 کیلومتر طراحی شده است
ship-towed long-range acoustic detection systemدیکشنری انگلیسی به فارسیسیستم تشخیص صوتی بلند پروازی کشتی
longدیکشنری انگلیسی به فارسیطولانی، اشتیاق داشتن، میل داشتن، ارزوی چیزی را داشتن، مناسب بودن، گذشته از وقت، بلند، دراز، طویل، دیر، کشیده، مدید، مفصل، متوالی، ژرف
prolongدیکشنری انگلیسی به فارسیطولانی تر، طولانی کردن، امتداد دادن، دراز کردن، امتداد یافتن، بتاخیر انداختن، بطول انجامیدن، ممتد کردن، طول دادن