لئیمیلغتنامه دهخدالئیمی . [ ل َ ] (حامص ) صفت لئیم : لئیمی و کژّی ز بیچارگیست به بیدادگر بر بباید گریست .فردوسی .
لمیلغتنامه دهخدالمی . [ ل َ ما ] (ع مص ) اَلمی ̍ گردیدن مرد؛ یعنی گندم گون یا سیاه شدن لب او. (منتهی الارب ). سیاهی لب و گندم گونی آن و آن نزد عرب حسن است .
لمیلغتنامه دهخدالمی . [ ل ِم ْ می ] (ص نسبی ) منسوب به لم ّ. مقابل انی :برهان لمی ؛ دلیل لمی . الانتقال من المؤثر الی الاثر.تعلیل . استدلال از علت به معلول و مقابل ان که استدلال از معلول به علت است . و رجوع به برهان و لم شود.
لمیلغتنامه دهخدالمی .[ ل َ / ل ُ / ل ِ ما ] (ع اِمص ) گندم گونی لب یا اندکی سیاهی آن که به حسن و ملاحت انجامد. (منتهی الارب ).
لیمژلغتنامه دهخدالیمژ. [ م ُ ] (اِخ ) کرسی دپارتمان هت -وین به فرانسه ، دارای راه آهن و 117430 تن سکنه ، واقع در 400هزارگزی جنوب غربی پاریس .