mocksدیکشنری انگلیسی به فارسیخجالتی، تمسخر، مسخره کردن، تقلید در اوردن، استهزاء کردن، دست انداختن، عقیم کردن، خندیدن
smacksدیکشنری انگلیسی به فارسیبخند، ماچ، ضربت، صدای سیلی یا شلاق، مزه، طعم، چشیدن مختصر، با صدا غذا خوردن، دوست داشتن، ماچ صدادارکردن، مزه مخصوصی داشتن، کف دستی زدن، کتک زدن