مافیلغتنامه دهخدامافی . (اِخ ) از ایلهای اطراف قزوین و مرکب از 500 خانوار است . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 112). و رجوع به «مافی و نانکلی » شود.
مچفسلغتنامه دهخدامچفس . [ م َ چ َ] (فعل نهی ) منع از چفسیدن است که بمعنی چسبیدن است یعنی مچسب . (برهان ) (آنندراج ). کلمه ٔ نهی از چفسیدن یعنی مچسب . (ناظم الاطباء). و رجوع به چفسیدن شود.
میفیلغتنامه دهخدامیفی . [ فا ] (ع اِ) زمین بلند برآمده . میفا. میفاة. || سرپوش تنور. میفا. || کوره ٔ آجرپزی . میفا. || آتش پهن کرده برای نان پختن . (ناظم الاطباء). میفا. و رجوع به میفا شود.
مفجلغتنامه دهخدامفج . [ م َ ] (ع مص ) گول گردیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). احمق شدن . (از اقرب الموارد).