mediatingدیکشنری انگلیسی به فارسیواسطه، وساطت کردن، میانجی گری کردن، در میان واقع شدن، پا بمیان گذاردن
میانی زیرینsubmediantواژههای مصوب فرهنگستاندرجۀ ششم گامهای بزرگ (major) و کوچک (minor) متـ . رونمایان superdominant