mediatesدیکشنری انگلیسی به فارسیواسطه، وساطت کردن، میانجی گری کردن، در میان واقع شدن، پا بمیان گذاردن
mediatedدیکشنری انگلیسی به فارسیواسطه، وساطت کردن، میانجی گری کردن، در میان واقع شدن، پا بمیان گذاردن
mediateدیکشنری انگلیسی به فارسیمیانجی، وساطت کردن، میانجی گری کردن، در میان واقع شدن، پا بمیان گذاردن، وسطی، واقع در میان، غیر مستقیم
استنتاج باواسطهmediate inferenceواژههای مصوب فرهنگستاناستدلالی که در آن نتیجه از دستکم دو مقدمه به دست میآید