minimisedدیکشنری انگلیسی به فارسیبه حداقل برسد، به حداقل رساندن، کمینه کردن، کمینه ساختن، دست کم گرفتن، کوچک شمردن
minimisesدیکشنری انگلیسی به فارسیبه حداقل می رساند، به حداقل رساندن، کمینه کردن، کمینه ساختن، دست کم گرفتن، کوچک شمردن
کمینه کردنminimizeواژههای مصوب فرهنگستانتبدیل اندازۀ پنجره به کوچکترین حد آن یا تبدیل آن به نشانهای در نوار وظیفه
minimisedدیکشنری انگلیسی به فارسیبه حداقل برسد، به حداقل رساندن، کمینه کردن، کمینه ساختن، دست کم گرفتن، کوچک شمردن
minimisesدیکشنری انگلیسی به فارسیبه حداقل می رساند، به حداقل رساندن، کمینه کردن، کمینه ساختن، دست کم گرفتن، کوچک شمردن
minimisedدیکشنری انگلیسی به فارسیبه حداقل برسد، به حداقل رساندن، کمینه کردن، کمینه ساختن، دست کم گرفتن، کوچک شمردن
minimisesدیکشنری انگلیسی به فارسیبه حداقل می رساند، به حداقل رساندن، کمینه کردن، کمینه ساختن، دست کم گرفتن، کوچک شمردن