ministeringدیکشنری انگلیسی به فارسیخدمتگزار، خدمت کردن، کشیش کمک کردن، بخش کردن، عبادت کردن، پرستاری کردن
administeringدیکشنری انگلیسی به فارسیاداره کردن، تقسیم کردن، تهیه کردن، اجرا کردن، توزیع کردن، تصفیه کردن، نظارت کردن، وصایت کردن، انجام دادن، اعدام کردن، کشتن، رهبری کردن