moistenدیکشنری انگلیسی به فارسیمرطوب، مرطوب کردن، تر کردن، مرطوب شدن، خیساندن، نمدار کردن، تر شدن، خیس کردن
موثنلغتنامه دهخداموثن . [ ث ِ ] (ع ص ) آن که دهش و عطای بسیار می کند. (ناظم الاطباء). دهش سترگ دهنده . (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || آن که دولت بسیار و ستور بی شمار می گیرد. (ناظم الاطباء). افزون گیرنده ٔ مال . (از اقرب الموارد).
موطنلغتنامه دهخداموطن . [ م َ طِ ] (ع اِ) جای باش مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). وطن و جای باش مردم . (ناظم الاطباء). وطن . (غیاث ). آرامگاه . میهن . زاد بوم . جای بودن . اقامتگاه . اقامت جای . مکان . جای . بودنگاه . محل سکونت شخص . باشگاه . (یادداشت مؤلف ). جای باشش . آرامگاه . (دهار). ج
مؤتنلغتنامه دهخدامؤتن . [ م ُءْ ت ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ایتان . (منتهی الارب ، ماده ٔ ات ن ). زن یا هر حیوان ماده ای که در زاییدن ، اول پای بچه ٔ آن برآید. (ناظم الاطباء). زن که گاه زادن پای جنین او نخست بیرون آمده باشد پیش از دو دست او. (یادداشت مؤلف ). آن زن که کودک نگونسار زاید. (مهذب
moisteningدیکشنری انگلیسی به فارسیمرطوب کننده، مرطوب کردن، تر کردن، مرطوب شدن، خیساندن، نمدار کردن، تر شدن، خیس کردن
moistensدیکشنری انگلیسی به فارسیمزه، مرطوب کردن، تر کردن، مرطوب شدن، خیساندن، نمدار کردن، تر شدن، خیس کردن
moistenedدیکشنری انگلیسی به فارسیمرطوب، مرطوب کردن، تر کردن، مرطوب شدن، خیساندن، نمدار کردن، تر شدن، خیس کردن
moisteningدیکشنری انگلیسی به فارسیمرطوب کننده، مرطوب کردن، تر کردن، مرطوب شدن، خیساندن، نمدار کردن، تر شدن، خیس کردن
moistensدیکشنری انگلیسی به فارسیمزه، مرطوب کردن، تر کردن، مرطوب شدن، خیساندن، نمدار کردن، تر شدن، خیس کردن
moistenedدیکشنری انگلیسی به فارسیمرطوب، مرطوب کردن، تر کردن، مرطوب شدن، خیساندن، نمدار کردن، تر شدن، خیس کردن