mugsدیکشنری انگلیسی به فارسیلیوان ها، لیوان، فنجان، دهن کجی، ابخوری، دهان، عکس شخص محکوم، پوزه، کتک زدن
موقظلغتنامه دهخداموقظ. [ ق ِ ] (ع ص ) بیدارکننده . (یادداشت مؤلف ) : و للصبا عبث بالثوب تجذبه عنا کموقظة بالرفق وسنانا.ابوالعلاء معری .
موکشلغتنامه دهخداموکش . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) کشنده ٔ مو. (ناظم الاطباء). || (اِ مرکب ) وسیله و آلت برداشتن یا بیرون کردن مو از جایی یا چیزی .