مچولکلغتنامه دهخدامچولک . [ م َ ل َ ] (اِ) در تداول عامه خوردنی کم که برای سرگرمی نه سیر شدن به دفعات و بتدریج و کم کم خورند. خوردنی ناچیز که دهان را مشغول و خورنده را سرگرم کند بی آنکه سیری آرد. چیز کمی که گاهی و کم کم برای تغییر طعم ذائقه خورند نه تغذیه را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).-
مولکلغتنامه دهخدامولک . [ ل َ ] (اِ مصغر) این کلمه در بیت ذیل ازسوزنی آمده است و ظاهراً مصغر مول است : صمصامک غرعروس بی حمیت و ننگ اندر پی مولک آمدی سی فرسنگ . سوزنی .رجوع به مول شود.
مولکلغتنامه دهخدامولک . [ ل َ ] (اِخ ) ملک . ملکوم نیز خوانده شده است . خدای عمونیان است که قربانیهای انسانی ازبرای وی تقدیم می نمودند مخصوصاً از بچه ها. و چنانکه حاخامیان گویند این بت از مس ساخته شده بر کرسیی ازمس نشسته دارای سر گوساله بود و تاجی بر سر می داشت و کرسی و خود بت مجوف بود و در ج
جریمهدیکشنری فارسی به انگلیسیamercement, fine, forfeit, forfeiture, infliction, mulct, penalization, penalty