mushدیکشنری انگلیسی به فارسیمشت، احساسات بیش از حد، خش خش، سفر پیاده در برف، حریره ارد ذرت، خمیر نرم، صدای مزاحم، پا رازیت، پیاده در برف سفرکردن، حریره ارد ذرت تهیه کردن
مگسMusca, Mus, Flyواژههای مصوب فرهنگستانصورت فلکی کوچک آسمان جنوبی (southern sky) نزدیک بهصورت بارز صلیب جنوبی
موشیmouseواژههای مصوب فرهنگستاندستگاه الکترونیکی کوچکی که به رایانه متصل شود و با حرکت دادن آن بتوان مکاننما را بر روی صفحۀ نمایش جابهجا کرد و با دکمههای آن به سامانه فرمانهایی داد
پورابmustواژههای مصوب فرهنگستانآبمیوهای که از پورۀ میوههای مورداستفاده در صنایع شرابسازی یا سایر صنایع غذایی به دست میآید