نقشگرلغتنامه دهخدانقشگر. [ ن َ گ َ ] (ص مرکب ) نقاش . مصور. نقش طراز. (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) : مه که در انگیزش رنگ است چست نقشگر صورت ایوان تست . امیرخسرو (از آنندراج ).نگار نقشگر آمد به دیر و شد بلای من اگر میخانه و نق
نکوسیرلغتنامه دهخدانکوسیر. [ ن ِ ی َ ] (ص مرکب ) نیکوسیرت . خوش اخلاق . (ناظم الاطباء) : عیدش خجسته بادو همه ساله عید بادایام آن خجسته نهاد نکوسیر. فرخی .از مردمی برون است هرکو نکوسیر نیست .ناصرخسرو.
نیکوسیرلغتنامه دهخدانیکوسیر. [ سی َ ] (ص مرکب ) نیک نهاد. خوش وضع و خوش اخلاق و مؤدب . (ناظم الاطباء). خوش رفتار. نکوسیرت : منت بنده ٔ خوب نیکوسیربه دست آرم این رابه نخاس بر. سعدی .در این بوم حاتم شناسی مگرکه فرخنده روی است و نیک
حسین نکساریلغتنامه دهخداحسین نکساری . [ ح ُ س َ ن ِ ن َ ] (اِخ ) (امیر...) او راست : رسالة فی «یوم یأتی بعض آیات ربک ...». (کشف الظنون ).