لغتنامه دهخدا
نقود. [ ن ُ ] (ع اِ) ج ِ نَقْد. رجوع به نَقْدشود : و چندانکه مراد باشد از نقود و جواهر برداشت . (کلیله و دمنه ). و ملک او را صلتی گرانمایه فرمود از نقود و جواهر و کسوت های خاص . (کلیله و دمنه ). همه ٔ نقود خانه پیش چشم من ظاهر آمدی . (کلیله ودمنه ). آن