نگین نگینلغتنامه دهخدانگین نگین . [ ن ِ ن ِ ] (ق مرکب ) قطعه قطعه . (آنندراج ). لخته لخته . قطره قطره چون قطعات کوچک لعل که بر انگشتری نصب کنند. (یادداشت مؤلف ). || کنایه از قطرات اشک خونین : زآن خاتم سهیل نشان بین که بر زمین چشمم نگین نگین چو ثریا برافکند. <p
پنینلغتنامه دهخداپنین . [ پ ِ ] (اِخ ) (آلپ های ...) سلسله ای از جبال آلپ های مرکزی که از مُن بلان تا سَمْپْلُن کشیده است .
چنینلغتنامه دهخداچنین . [ چ ُ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) (از: ادات تشبیه + ضمیر اشاره ) مخفف چون این . بدین گونه . بدینسان . این گونه . این طور. ایدون . در اصل «چون این » بود واو و الف را بجهت تخفیف حذف کردند چنین شد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). این طورو مانند این . این لفظ مرکب از «چ ُ» مخفف «چون »