خذولغتنامه دهخداخذو. [ خ َ ] (ع مص ) آب دهان انداختن . لغتی در خذو. خیو. (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به کلمه ٔ خدو شود.
خذولغتنامه دهخداخذو. [ خ َذْوْ ] (ع ص ) سست گردیدن . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). سست شدن . || فروتنی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || آگنده شدن گوشت و پر گردیدن آن . (من
خذلغتنامه دهخداخذ. [ خ َ ] (مزید مؤخر امکنه ) این کلمه برای بیان مکان بکار می رود، چون :تغانخذ، صیخذ، حصن خذیمنکن . (یادداشت بخط مؤلف ).
بردیکشنری فارسی به انگلیسیagainst, atop, at, breast, fruit, ob-, off, on, onto, shuffle, side, sur- , to, upon
به سویدیکشنری فارسی به انگلیسیad-, at, by, for, due, in- , into, ob-, to, upon, ward _, wards _, onto, toward
تمامادیکشنری فارسی به انگلیسیall, altogether, de-, downright, entirely, fairly, ob-, per-, perfectly, plumb, purely, right, roundly, stark, up , utterly, wholly