obscureدیکشنری انگلیسی به فارسیمبهم، مبهم کردن، تیره کردن، تاریک کردن، گمنام کردن، گمنام، تیره، نامفهوم، تار، غامض، ظلمانی
اتاقک تاریک 1camera obscuraواژههای مصوب فرهنگستاندوربین اولیه که در آن تصویر حقیقی شیء روی دیوارۀ مقابل عدسی مشاهده میشد
obscurantismدیکشنری انگلیسی به فارسیمبهم بودن، تاریک اندیشی، کهنه پرستی، مخالفت با روشنفکری، سبک نگارش مبهم، مخالفت با علم و معرفت
obscurantismدیکشنری انگلیسی به فارسیمبهم بودن، تاریک اندیشی، کهنه پرستی، مخالفت با روشنفکری، سبک نگارش مبهم، مخالفت با علم و معرفت
اتاقک تاریک 1camera obscuraواژههای مصوب فرهنگستاندوربین اولیه که در آن تصویر حقیقی شیء روی دیوارۀ مقابل عدسی مشاهده میشد