oscillatedدیکشنری انگلیسی به فارسینوسان، تلو تلو خوردن، نوسان کردن، تاب خوردن، مردد بودن، از این سو به ان سو افتادن
چشمکدارocellateواژههای مصوب فرهنگستانویژگی سطحی که در آن، مانند چشم، یک لکۀ رنگی در داخل لکهای به رنگ دیگر قرار دارد