officesدیکشنری انگلیسی به فارسیدفاتر، دفتر، اداره، کار، مقام، دفتر کار، محل کار، منصب، خدمت، وظیفه، شغل، احراز مقام، مسئوليت، اشتغال
پایمردیgood officesواژههای مصوب فرهنگستاناقدام دیپلماتی دوستانۀ طرف ثالث برای فراهم آوردن زمینۀ تفاهم و حل اختلاف میان گروههای سیاسی یا کشورها
پایمردیgood officesواژههای مصوب فرهنگستاناقدام دیپلماتی دوستانۀ طرف ثالث برای فراهم آوردن زمینۀ تفاهم و حل اختلاف میان گروههای سیاسی یا کشورها