organiseدیکشنری انگلیسی به فارسیسازمان دادن، متشکل کردن، تشکیلات دادن، سرو صورت دادن، تشکیل دادن، سازمند کردن، درست کردن
unorganisedدیکشنری انگلیسی به فارسیسازماندهی نشده، درهم و برهم، نابسامان، فاقد سازمان، غیر مشتکل، تشکیل نشده