disorientedدیکشنری انگلیسی به فارسیبی نظیر، بهم خوردن، از خود ندانستن، رد کردن، ناجور شدن، غیرمتجانس شدن، مالکیت چیزی را انکارکردن
شیءگراobject orientedواژههای مصوب فرهنگستانآنچه متناسب با فنّاوری شیءگرایی، طراحی و پیادهسازی شده باشد