overlayدیکشنری انگلیسی به فارسیپوشش، کراوات، اندود، جای گذاشتن، جای گذاشت، رویهم قرار دادن، پوشیدن، زیاد بار کردن
overlaysدیکشنری انگلیسی به فارسیپوشش ها، پوشش، کراوات، اندود، جای گذاشتن، جای گذاشت، رویهم قرار دادن، پوشیدن، زیاد بار کردن
overlayدیکشنری انگلیسی به فارسیپوشش، کراوات، اندود، جای گذاشتن، جای گذاشت، رویهم قرار دادن، پوشیدن، زیاد بار کردن
برهمگذاری تصویرimage overlayواژههای مصوب فرهنگستانقرار دادن یک تصویر نورگذر یا شفاف بر یک تصویر زمینه
برهمگذاری رستهمبناcategory-wide overlayواژههای مصوب فرهنگستانتخصیص مقادیر به کل نواحی موضوعی بهعنوان تابعی از مقادیر دیگر لایههای مرتبط با یک رده متـ . برهمگذاری منطقهمبنا region-wide overlay
برهمگذاری مکانمبناlocation-specific overlayواژههای مصوب فرهنگستانتخصیص مقدار بهصورت تابعی از انطباق نقطهبهنقطة نقشههای موجود
overlayدیکشنری انگلیسی به فارسیپوشش، کراوات، اندود، جای گذاشتن، جای گذاشت، رویهم قرار دادن، پوشیدن، زیاد بار کردن