patchدیکشنری انگلیسی به فارسیپچ، وصله، تکه، قطعه زمین، مشمع روی زخم، مدت، زمان معین، وصله ناجور، مسخره، وصله کردن، وصله دوزی کردن، تعمیر کردن، بهم جور کردن
خدمات اَبری بُنسازهplatform as a serviceواژههای مصوب فرهنگستانارائۀ رسانۀ شبکۀ اجتماعی به فراهمسازان و کاربران با فراهمسازی مسیری جدید برای همکاری گسترده در زمینۀ نوآوریهای بدون محدودیت درجهت برقراری ارتباط و همکاری اختـ . خاب PaaS