performedدیکشنری انگلیسی به فارسیانجام، انجام دادن، اجرا کردن، بجا آوردن، کردن، نمایش دادن، بازی کردن، ایفا کردن
بدلکارstunt performer, stunt player, stunt man, stunt womanواژههای مصوب فرهنگستانفردی با شباهت ظاهری به بازیگر اصلی که در برخی صحنههای فیلم به جای او بازی میکند
ارزش عملکردیearned value, budgeted cost of work performedواژههای مصوب فرهنگستانهزینۀ کار انجامشده برحسب بودجۀ تخصیصی