pairدیکشنری انگلیسی به فارسیجفت، زوج، زن و شوهر، نر و ماده، هر چيز دوجرئي، جور کردن و شدن، جفت کردن و شدن
peerدیکشنری انگلیسی به فارسیهمکار، همتا، جفت، همشان، عضو مجلس اعیان، صاحب لقب اشرافی، رفیق، هما ل، بدرجه اشرافی رسیدن، بدقت نگریستن، نمایان شدن، بنظر رسیدن، برابر کردن، هم درجه کردن، برابر بودن با