فرنللغتنامه دهخدافرنل . [ ف ِ ن ِ ] (اِخ )کسی که بهمراه یک هیأت فرانسوی و بعنوان رئیس هیأت در سال 1852 م . برای تحقیق در تمدن بابل قدیم مأمور شد. (از ایران باستان تألیف پیرنیا ج 1 ص 54).<
بیضیوار فرنلFresnel ellipsoidواژههای مصوب فرهنگستانبیضیواری با سه محور متعامد که برای تعیین سرعت انتشار و جهت نوسان بلور دوشکستی به کار میرود متـ . بیضیوار پرتوی ray ellipsoid
فرغوللغتنامه دهخدافرغول . [ ف َ ] (اِ) غفلت و غافل شدن و تأخیر و درنگ در کارها.(برهان ). تأخیر. مطل . (یادداشت به خط مؤلف ). تأخیر بود بر مدافعت و مطل و کسلان . (اسدی ) : که فرغول پدید آید آن روزکه بر تخته تو را تیره شود نام . رودکی (یا
فرغوللغتنامه دهخدافرغول . [ ف َ ] (اِخ ) از قرای دهستان است . (معجم البلدان ) (سمعانی ). و دهستان ناحیتی بوده است در نزدیکی گرگان که ویرانه های آن برجای است . (ازمازندران و استرآباد رابینو ترجمه ٔ فارسی ص 127).