pluggingدیکشنری انگلیسی به فارسیوصل کردن، برق وصل کردن، بستن، توپی گذاشتن، در چیزی را گرفتن، قاچ کردن، تیر زدن
شیرجه 3plungingواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که در آن موج شکنا براثر تغییری ناگهانی، به شکل کف در نزدیکی ساحل، فرومیریزد
شکنای شیرجهایplunging breakerواژههای مصوب فرهنگستانموج شکنایی که درحال لوله شدن و درهمشکست و سقوط است متـ . موج شکنای شیرجهای