policeدیکشنری انگلیسی به فارسیپلیس، پاسبان، اداره شهربانی، اداره یا حکومت کردن، حفظ نظم و ارامش کردن، بوسیله پلیس اداره و کنترل کردن
policeدیکشنری انگلیسی به فارسیپلیس، پاسبان، اداره شهربانی، اداره یا حکومت کردن، حفظ نظم و ارامش کردن، بوسیله پلیس اداره و کنترل کردن
دژبانmilitary policeواژههای مصوب فرهنگستانافسر یا سرباز ادارۀ دژبانی که بنا به ضرورت مسئولیتهای زیر به او سپرده میشود: پایش رفتار کارکنان، ترغیب کارکنان به رعایت مقررات نظامی، اجرای احکام و قوانین نظامی، پایش مقررات شدآمد، پیشگیری از وقوع جُرم، تحقیق، تهیۀ گزارش، جلب نظامیان غایب و فراری و همچنین زندانیان فراری
پلیس گردشگریtourism policeواژههای مصوب فرهنگستانپلیس ویژهای که در برخی کشورها برای حفاظت از گردشگران و کمک به آنها گمارده میشود
policeدیکشنری انگلیسی به فارسیپلیس، پاسبان، اداره شهربانی، اداره یا حکومت کردن، حفظ نظم و ارامش کردن، بوسیله پلیس اداره و کنترل کردن