policingدیکشنری انگلیسی به فارسیپلیس، اداره یا حکومت کردن، حفظ نظم و ارامش کردن، بوسیله پلیس اداره و کنترل کردن
همکاری پلیس و مردمcommunity policingواژههای مصوب فرهنگستانتلاش مشترک پلیس و اجتماع برای شناسایی مشکلات ناشی از جرم و بینظمی
هوابانیair policingواژههای مصوب فرهنگستاناستفاده از هواپیمای رهگیر در زمان صلح برای حفاظت از حریم هوایی مشخص
اقدامات انتظامی مشکلگشاproblem-solving policingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی اقدام پلیسی با این فرض که جرایم را میتوان ازطریق شناسایی مشکلات اجتماعی جُرمزا و برخورد با آنها مهار کرد
اقدامات پلیسی مستندevidence-based policing, EBPواژههای مصوب فرهنگستانسیاستگذاری و تصمیمگیری راهکنشی در ادارات و واحدهای پلیس بهمنظور ارتقای سطح آگاهی و افزایش کاربرد آزمایش و هدفگذاری و ردیابی علمی در نیروهای پلیس
اقدامات انتظامی مشکلگشاproblem-solving policingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی اقدام پلیسی با این فرض که جرایم را میتوان ازطریق شناسایی مشکلات اجتماعی جُرمزا و برخورد با آنها مهار کرد
همکاری پلیس و مردمcommunity policingواژههای مصوب فرهنگستانتلاش مشترک پلیس و اجتماع برای شناسایی مشکلات ناشی از جرم و بینظمی
هوابانیair policingواژههای مصوب فرهنگستاناستفاده از هواپیمای رهگیر در زمان صلح برای حفاظت از حریم هوایی مشخص