polishesدیکشنری انگلیسی به فارسیبلوز، صیقل، پرداخت، جلا، واکس زنی، ارایش، صیقل دادن، جلا دادن، براق کردن، مالیدن، واکس زدن، پرداختن، سوهان زدن، پرداخت کردن، صیقل کردن
policesدیکشنری انگلیسی به فارسیسیاست ها، اداره یا حکومت کردن، حفظ نظم و ارامش کردن، بوسیله پلیس اداره و کنترل کردن
policiesدیکشنری انگلیسی به فارسیسیاست های، سیاست، خط مشی، بیمه نامه، سیاستمداری، کاردانی، ورقه بیمه، سند معلق به انجام شرطی