policingدیکشنری انگلیسی به فارسیپلیس، اداره یا حکومت کردن، حفظ نظم و ارامش کردن، بوسیله پلیس اداره و کنترل کردن
براقسازیpolishing 1واژههای مصوب فرهنگستان1. فرایندی که در آن سطح مواد غذایی را براق میکنند 2. براق کردن سطح دانههای برنج در آخرین مرحلۀ شالیکوبی
پرداخت 1polishing 2واژههای مصوب فرهنگستان[پزشکی-دندانپزشکی] 1. برداشتن و زدودن رنگانه از سطح مینای دندان.2. صیقلی و براق کردن ترمیم یا پرکردگی دندان [مهندسی مواد و متالورژی] فرایند صاف کردن سطح فلز با مواد ساینده
الکتروپرداختelectropolishingواژههای مصوب فرهنگستانبهبود کیفیت و ظاهر سطح یک فلز ازطریق آند کردن آن در محلول رسانای مناسب متـ . پرداخت الکتروشیمیایی electrochemical polishing
الکتروپرداختelectropolishingواژههای مصوب فرهنگستانبهبود کیفیت و ظاهر سطح یک فلز ازطریق آند کردن آن در محلول رسانای مناسب متـ . پرداخت الکتروشیمیایی electrochemical polishing