poopedدیکشنری انگلیسی به فارسیخرد شده، قورت دادن، تفنگ در کردن، صدای بوق ایجاد کردن، گوزیدن، باعقب کشتی تصادم کردن، از نفس افتادن، تمام شدن، باد و گاز معده را خالی کردن
poppedدیکشنری انگلیسی به فارسیظاهر شد، ترکیدن، زدن، پراندن، بی مقدمه اوردن، بی مقدمه فشار اوردن، ترکاندن، با صدا ترکیدن، برهن گذاردن، بسرعت عملی انجام دادن