post-mortemدیکشنری انگلیسی به فارسیبعد از مرگ، معاینه پس از مرگ، مرده را معاینه وکالبد شکافی کردن، پس از مرگ، پس از واقع
postدیکشنری انگلیسی به فارسیپست، مقام، منصب، شغل، بسته پستی، پستخانه، چاپار، ارسال سریع، سمت، صندوق پست، تعجیل، سیستم پستی، مسند، تیر تلفن و غیره، پست نظامی، مجموعه پستی، تیردگل کشتی و امثال آن، مسئوليت، موقعیت، پست کردن، بدیوار زدن، اگهی و اعلان کردن