powerدیکشنری انگلیسی به فارسیقدرت، برق، توان، نیرو، اقتدار، حکومت، سلطه، زور، سلطنت، عظمت، بنیه، نیرومندی، توش، زبر دستی، پا، بازو، قدرت دید ذره بین، سلطهنیروی برق، برتری، نیرو بخشیدن به، نیرومند کردن، زور بکار بردن، تهمتن
نیرورسانpower train 2واژههای مصوب فرهنگستانسامانۀ متحرکی که نیرو را از موتور به ملخهای بالگَرد منتقل میکند
زنجیرۀ نیرورسانpower train 1, power unitواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای از اجزای اصلی که توان موردنیاز خودرو را تولید و به چرخها منتقل میکند
powerدیکشنری انگلیسی به فارسیقدرت، برق، توان، نیرو، اقتدار، حکومت، سلطه، زور، سلطنت، عظمت، بنیه، نیرومندی، توش، زبر دستی، پا، بازو، قدرت دید ذره بین، سلطهنیروی برق، برتری، نیرو بخشیدن به، نیرومند کردن، زور بکار بردن، تهمتن