preformedدیکشنری انگلیسی به فارسیپیش ساخته شده، قبلا بشکل در اوردن، قبلا تشکیل دادن، قبلا تصمیم گرفتن، قبلا شکل چیزی را معین کردن
performedدیکشنری انگلیسی به فارسیانجام، انجام دادن، اجرا کردن، بجا آوردن، کردن، نمایش دادن، بازی کردن، ایفا کردن
ارزش عملکردیearned value, budgeted cost of work performedواژههای مصوب فرهنگستانهزینۀ کار انجامشده برحسب بودجۀ تخصیصی