presideدیکشنری انگلیسی به فارسیرئيس جمهور، ریاست کردن بر، اداره کردن، کرسی ریاست را اشغال کردن، ریاست جلسه را بعهده داشتن
presidesدیکشنری انگلیسی به فارسیرئيس جمهور است، ریاست کردن بر، اداره کردن، کرسی ریاست را اشغال کردن، ریاست جلسه را بعهده داشتن
نظام نیمهریاستیsemi-presidential system, semi-presidential government systemsواژههای مصوب فرهنگستاننظامی سیاسی که در آن رئیسجمهور، در مقام رئیس کشور، و نخستوزیر در مقام رئیس دولت، مشترکاً ادارة کشور را بر عهده دارند
نظام ریاستیpresidential systemواژههای مصوب فرهنگستاننظامی مردمسالار که در آن رئیسجمهور قوة مجریه را در اختیار دارد
سرپرستی کردندیکشنری فارسی به انگلیسیdirect, execute, father, head, overlook, oversee, preside, superintend, supervise
اداره کردندیکشنری فارسی به انگلیسیadminister, conduct, direct, govern, handle, manage, managing, manipulate, preside, run, superintend, management