pricksدیکشنری انگلیسی به فارسیقیمت ها، نقطه، سیخونک، زخم بقدر سرسوزن، جزء کوچک چیزی، هدف، نقطه نت موسیقی، چیز خراش دهنده، خار، شق، میخ کوچک، الت ذکور، با سیخونک بحرکت واداشتن، سیخونک زدن، خلیدن، تحریک کردن، ازردن، سیخ زدن، خلیدگی، با چیز نوکتیز فرو کردن
prigsدیکشنری انگلیسی به فارسیپرده ها، ایرادگیر، دله دزد، شخص منفور، ادم خودنما، نکته گیر، کش رفتن، دزدیدن، التماس کردن