promptدیکشنری انگلیسی به فارسیسریع، بفعالیت واداشتن، سوفلوری کردن، بر انگیختن، بی درنگ، فوری، عاجل، چالاک، اماده
preemptsدیکشنری انگلیسی به فارسیپیش می آید، باحق شفعه خریدن، به انحصار دراوردن، حق تقدم پیدا کردن، قبضه کردن