propدیکشنری انگلیسی به فارسیطرفدار، تکیه، شمع، پایه، پشتی صندلی وغیره، پشتیبان، نگهدار، تیر، نگه داشتن، پشتیبانی کردن، حائل کردن یا شدن
proofsدیکشنری انگلیسی به فارسیاثبات، مدرک، دلیل، گواه، برهان، نشانه، ملاک، محک، عیار، مقیاس خلوص الکل، چرک نویس