مجاورت ۲proximityواژههای مصوب فرهنگستانشاخصی که فاصلة بین همة نقاط در پیرامون یک نقطه را مشخص میکند
اصل مجاورتproximity principleواژههای مصوب فرهنگستاناصلی در مدیریت پسماند که براساس آن پسماند تولیدشده ترجیحاً در مجاورت محل تولید باید پردازش و دفع شود
مجاورت مکانیspatial proximityواژههای مصوب فرهنگستاننزدیکی میان دو یا چند مکان یا شهر یا مردم یا سایر پدیدهها
نزداحسگریproximity sensingواژههای مصوب فرهنگستانفنّ تشخیص حضور یا عدم حضور یک شیء با استفاده از فاصلۀ بحرانی
عملیات فاصلهبندیdistance operationواژههای مصوب فرهنگستانعملیاتی برای تولید نقشة جدید بر مبنای فواصل و مسیرهای بین نقاط متـ . عملیات مجاورت proximity operation
نزدیکیدیکشنری فارسی به انگلیسیadjacency, affinity, approach, approximation, closeness, coming, familiarity, immediacy, immediateness, imminence, intimacy, kinship, nearness, propinquity, proximity, step, togetherness, vicinity
مجاورت مکانیspatial proximityواژههای مصوب فرهنگستاننزدیکی میان دو یا چند مکان یا شهر یا مردم یا سایر پدیدهها