pursesدیکشنری انگلیسی به فارسیکیف پول، کیف زنانه، پول، کیسه، کیسه پول، دارایی، وجوهات خزانه، جمع کردن، جیب بری کردن
purgesدیکشنری انگلیسی به فارسیتمیز کردن، پالایش، تطهیر، پاک کردن، پاکسازی کردن، زدودن، خالی کردن، تهی کردن، تنقیه کردن، تطهیر کردن، تبرئه کردن، تصفیه کردن
purgeدیکشنری انگلیسی به فارسیتمیز کردن، پالایش، تطهیر، پاک کردن، پاکسازی کردن، زدودن، خالی کردن، تهی کردن، تنقیه کردن، تطهیر کردن، تبرئه کردن، تصفیه کردن
piercesدیکشنری انگلیسی به فارسیسوراخ می کند، سوراخ کردن، فروکردن، خلیدن، سپوختن، سفتن، شکافتن، رسوخ کردن