پرمنشلغتنامه دهخداپرمنش . [ پ ُ م َ ن ِ ](ص مرکب ) مغرور. متکبر. خودپسند. سرکش : چونزدیک دارد مشو پرمنش وگر دور گردی مشو بدکنش . فردوسی .بگیتی ندارد کسی را به کس تو گوئی که نوشیروان است و بس ...شده ست از نوازش چنان پرمنش <br
پرمنشفرهنگ فارسی عمید۱. متکبر؛ خودپسند؛ مغرور.۲. پرخرد.۳. پرمایه و ارجمند: ◻︎ بیاموخت فرهنگ و شد پرمنش / برآمد از انگاره و سرزنش (فردوسی: ۵/۴۹۵ حاشیه).