rampدیکشنری انگلیسی به فارسیرمپ، سطح شیب دار، پلکان، سکوب سراشیب، پلهء سراشیب، پیچ، دست انداز، خشم، خزیدن، صعود کردن، بالا بردن یا پایین آوردن
rampsدیکشنری انگلیسی به فارسیرمپ ها، سطح شیب دار، پلکان، سکوب سراشیب، پلهء سراشیب، پیچ، دست انداز، خشم، خزیدن، صعود کردن، بالا بردن یا پایین آوردن
بازبینی توقفگاهیramp checkواژههای مصوب فرهنگستانبازبینی چشمی بیرونی هواگرد به همراه بازبینی وضعیت ترمزها و تایرها و سیالات هیدرولیک و روغن و آب و سایر اقلام مصرفی در محوطة روباز
راهگَردبانیramp meteringواژههای مصوب فرهنگستانروشی برای تسهیل جریان تردد در آزادراهها، ازطریق تنظیم میزان خودروِ ورودی به آنها از راهگَردهای ورودی و با استفاده از تجهیزات فرماندهی چراغ
trampدیکشنری انگلیسی به فارسیولگردی، ولگرد، اواره، اسمان جل، فاحشه، اوارگی، صدای پا، با پا لگد کردن، با صدا راه رفتن، پیادهروی کردن، اوره بودن، ولگردی کردن
crampدیکشنری انگلیسی به فارسیگرفتگی، گرفتگی عضلات، درد شکم، چنگه، چنگوک، حصار، محدود کننده، انقباض ماهیچه در اثر کار زیاد، محدود کردن، در قید گذاشتن، جاتنگ کردن، سیخ دار کردن