rangingدیکشنری انگلیسی به فارسیدامنه، در صف اوردن، اراستن، میزان کردن، سیر و حرکت کردن، تغییر کردن، مرتب کردن
فاصلهیابیrangingواژههای مصوب فرهنگستانفرایند تعیین فاصلۀ هدف به روشهای گوناگون، از روشهای دستی گرفته تا استفاده از رادار
زنجیرچینیranging cableواژههای مصوب فرهنگستانردیف کردن زنجیر بر روی عرشه و اسکله یا حوض خشک برای لنگراندازی در عمق زیاد یا معاینه و بررسی حلقههای زنجیر
arrangingدیکشنری انگلیسی به فارسیسامان دادن، مرتب کردن، ترتیب دادن، چیدن، منظم کردن، سازمند کردن، اراستن، قرار گذاشتن، طبقه بندی کردن، طبقهبندییا جور کردن