ravingدیکشنری انگلیسی به فارسیخنده دار، با بیحوصلگی حرف زدن، غریدن، دیوانه شدن، جار و جنجال راه انداختن
نیمچهنخrovingواژههای مصوب فرهنگستان1. مجموعهای از الیاف که بهصورت موازی و بدون تابیدن در کنار هم قرار میگیرند 2. ساختاری که از چند رشته لیف تقریباً نازک تشکیل شده و از محصولات میانی صنعت ریسندگی است
دیوانهدیکشنری فارسی به انگلیسیberserk, crazy, certifiable, crackbrained, daft, demented, deranged, distraught, lunatic, maniac, queer, insane, mad, wild, possessed, raving