پیروزگونلغتنامه دهخداپیروزگون . (ص مرکب ) پیروزه گون .چون فیروزه . برنگ فیروزه . بسان فیروزه : بسی رفتم پس آز اندرین پیروزگون بشکم کم آمد عمر و نامد مایه آز و آرزو را کم . ناصرخسرو.تو پنداری که نسرین و گل زردبباریده است بر پیروزگون
روزگونلغتنامه دهخداروزگون . (ص مرکب ) روشن مانند روز. (ناظم الاطباء) : بر دختر آمد پر از خنده لب گشاده رخ روزگون زیرشب .فردوسی .